به گزارش مشرق، ژانر«پلیسی-جاسوسی» یکی از گونههای قدیمی سینمای در جهان است که سابقه نمونه های درخشان آن به دهه ها قبل برمی گردد. شروع جنگ سرد میان دو بلوک شرق و غرب(اتحاد شوروی و ایالات متحده) و تخاصم تمام عیار دو ایدئولوژی سوسیالیسم و سرمایه داری در پایان جنگ جهانی دوم، به نوعی آغازگر ژانر پلیس-جاسوسی هم بود که نبرد اطلاعاتی میان دو سازمان قدرتمند جاسوسی، کا.گ.ب و سیا را به سینمایی ترین شکل ممکن روایت می کرد و اصولا بخشی از زرادخانه تبلیغاتی دو اردوگاه علیه یکدیگر بود. یکی از اولین نمونه های موفق این سینما، «مرد سوم»(1949) اثر کارول رید بود.
به واقع، ژانر پلیسی-جاسوسی، گونه ای از سینماست که بنا بر ساختار و محتوای خود، می تواند بخش عمده عوامل جذابیت ژانرهای دیگر سینمایی را هم در خود به کار بگیرد و اصولا این نوع سینما تجسم واقعی سینمای داستانگو به مفهوم کلاسیک آن است.
در سینمای ایران، متاسفانه این ژانر چندان مورد توجه نبوده و به واسطه جنس خاص کارگردانی آن که اجرای دشواری نسبت به سایر ژانرها دارد، با گسترش سینمای آپارتمانی و گلخانه ای در سال های اخیر، حتی بیشتر از قبل هم به حاشیه رفته است. با این حال، در سینمای ایران هم به اندازه انگشتان دو دست اثر در این ژانر ساخته شده و برخی از آن ها هم کارهای ماندگاری در تاریخ سینمای ایران شدند.
شخصیت های اطلاعاتی و امنیتی، به واسطه جنس و محتوای خاص کار خود، بستر مناسبی برای درام نویسی و پرداخت سینمایی هستند، اما سینمای ایران از این منبع غنی درام استفاده کافی را نبرده است. جدای از بحث جذابیت سینمایی، به واسطه دِینی که «اطلاعاتی»ها بر گردن امنیت و آسایش مثال زدنی جمهوری اسلامی ایران دارند، جا دارد که سهمی از هنرهای تصویری ایران به عملکرد و خدمات آن ها اختصاص یابد، چرا که این «سربازان گمنام» وطن در زندگی واقعی لاجرم و بنا بر ذات کار خود در گمنامی و سکوت هستند و دست هنر می تواند و باید گویای مجاهدتها و جانفشانیهای آنان باشد.
از این رو، بر آن شدیم که به تصویر «اطلاعاتیها بر پرده نقرهای» در آرشیو سینمای ایران نگاهی بیاندازیم و چند نمونه از آثار شاخص و شناخته شده این ژانر را به همراه مخاطبان گرامی مرور کنیم، با این امید که حاصل کار، مقبول طبع قرار گیرد.
دست شیطان(1360)
خلاصه فیلم: بعد از ماجرای طبس و عدم توفیق نظامی امریکا برای نجات گروگان های سفارت خانه، جاسوسی ایرانی از طرف آمریکایی ها به عنوان عکاس وارد پایتخت می شود تا محل اسکان گروگان ها را، که به شهرهای اطراف پایتخت منتقل شده اند، شناسایی و به «سازمان سیا» گزارش کند. گروهی از مأموران امنیتی رد جاسوسی را می گیرند و او را تحت تعقیب و مراقبت قرار می دهند. مأموران به بخشی از اسناد و مدارک جاسوسی دشمن دست می یابند. یکی از مدارک اسلایدی است که روی آن نوشته شده است: «زمان پیروزی» و زیر آن سه نقطه سفید وجود دارد که اتصال آنها حرف 7 را تشکیل می دهد. بررسی اسلاید مأموران را به این نتیجه می رساند که آن سه نقطه اماکنی هستند که جاسوس باید در آنها عملیات خرابکارانه انجام بدهد. تعقیب و گریز ادامه می یابد و جاسوس، که تعدادی از مأموران را از پا درآورده است، قبل از عبور از مرز کشته می شود.
سینمای ایران در سال 60 در وضعیت گذار قرار داشت، به این مفهوم که هنوز نه ساختار سینمای موسوم به «فیلمفارسی» کاملا با انقلاب از فضای کشور برچیده شده بود، و نه سازو کارهای جدیدی برای فیلمسازی منطبق برای فضای فرهنگی انقلاب شکل گرفته بود. فراتر از آن، در سال 60 هنوز تکلیف حکومت انقلابی با نفس داشتن یا نداشتن سینما حل نشده بود.
در چنین جوّ معلق و مبهمی، «حسین زندباف»، اولین اثر سینمای ایران را در ژانر «پلیسی-جاسوسی» ساخت و با توجه به جمیع جهات، از این آزمایش روسفید بیرون آمد. نخستین فیلم جاسوسی سینمای ایران، در شرایط جنگی و به شدت ملتهب سال 60(که کشور از یک سو با تجاوز دشمن بحثی مواجه بود و از سوی دیگر با اوج ترور و وحشت آفرینی گروهک های ضدانقلاب) کف استانداردهای فیلم پلیسی-جاسوسی را دارد و حتی امروز هم، در مرور دوباره، نمره قبولی می گیرد.
این توفیق در وهله اول، مدیون فیلمنامه اثر است که به یک نویسنده مبرز و شناخته شده و البته متعهد و انقلابی به نام مرحوم «نادر ابراهیمی» تعلق داشت. مرحوم ابراهیمی با وجود این که در اصل یک داستاننویس(نه سناریست) بود، اما ساختار کلاسیک یک فیلمنامه سینمایی «مقدمه چینی-تقابل-گره گشایی» را به درستی رعایت کرد و فیلم به خوبی کشش جذب مخاطب را تا به پایان حفظ می کند.
سناریوی «دست شیطان» علاوه بر این که حول یک محور دراماتیک پرکشش و تعلیق بنا شده(ورود یک جاسوس به کشور برای عملیات خرابکاری)، سرشار از جزییات هوشمندانه است و حتی برخی صحنه ها و دیالوگهای آن به سبک فیلم های جاسوسی معروف دنیا قابلیت ثبت در حافظه تماشاگر را به عنوان شگردهای جاسوسی دارد. مثلا در صحنه ای در کتابخانه دانشگاه تهران، یکی از اعضای تیم اطلاعاتی تعقیب و مراقبت( با بازی عنایت شفیعی) در جواب جاسوس که می گوید فردا مراجعه می کند، به او یادآور می شود که فردا «جمعه» است. و وقتی نزد فرمانده عملیات(با بازی زنده یاد هادی اسلامی) بازمی گردد، این درس را می آموزد که «هیچ وقت اشتباه یک جاسوس را به رخ او نکشد» چرا که باعث هشیاری و لو رفتن عملیات تعقیب می شود، و این به سان یک «پند جاسوس شناسی» در ذهن مخاطب حک می شود.
شاید اغراق نباشد که برای نخستین بار در «دست شیطان» ما با یک «آنتاگونیست»(بدمن) بسیار پخته و پرورده مواجهیم و در واقع شخصیت منفی یک اثر در سینمای فارسی، تبدیل به محور ماجرا می شود که قهرمان(در این جا تیم تعقیب و مراقبت) را با هوشمندی به دنبال خود می کشد و بازی می دهد. جسارت نادر ابراهیمی در این بود که در فضای به شدت انقلابی سال 60، ابایی از این نداشت که شخصیت منفی فیلمش را که یک «جاسوس آمریکا» است به شدت باهوش، کاربلد و حرفه ای نشان دهد، از همین رو، مهم ترین فاکتور جذابیت «دست شیطان»، حتی بعد از گذشت 36 سال، همین ضدقهرمان جذاب و پرکشش ماجراست.
«گره» دراماتیک فیلم، یعنی رمزگشایی از یک اسلاید و یک نقشهی به شدت مبهم و رشد گام به گام هوش پلیسی جوانان انقلابی تیم تعقیب و مراقبت در مواجهه با یک عملیات جاسوسی پیچیده و کشف ابهامات، کاملا برای محوریت یافتن در یک فیلم پلیسی-جاسوسی مناسب است. اصولا اصل اساسی و بن مایه اصلی همه فیلم های موفق این ژانر در سینمای جهان، مواجهه «پینگ پنگی» و دست-رودست میان هوش جاسوس و هوش ضدجاسوس است، و دست شیطان در این زمینه کاملا تعادل و موازنه را حفظ می کند تا تماشاگر را تا گره گشایی نهایی با خود همراه کند.
نکته بسیار جالب و قابل تامل فیلم «دست شیطان» این است که 27 سال قبل از این که فیلم «درباره الی» شیوه ای به نام «ensemble cast»(بازی جمعی) را به کار بگیرد، حسین زندباف در دست شیطان موفق شد به درستی از این شیوه استفاده کند. اِنسمبل کست به شیوه ای از بازی گرفتن و کارگردانی گفته می شود که بازیگران اصلی، نقش هایی تقریبا یک اندازه به لحاظ اهمیت و جایگاه نقش در درام ایفاء کنند. از همین رو شاهدیم که مرحوم هادی اسلامی، عنایت شفیعی و آرش تاج هر سه تقریبا به یک اندازه در پیشبرد درام نقش دارند.
«رییس»(محمدعلی کشاورز)، یک افسر پلیس قدیمی و درستکار که در زمان پهلوی در پرونده قاچاق مواد مخدر رد ماجرا را تا دربار و شخص خواهر شاه پیگیری کرده بود، با پیروزی انقلاب از مسوولین یک نهاد اطلاعاتی انقلابی می شود(ظاهرا واحد اطلاعات سپاه). او به سراغ شاگرد و همکار سابق خود «محمود»(مرحوم هادی اسلامی) می رود که در پرونده قاچاق خواهر شاه به خاطر سماجت در پیگیری تا مرز اعدام رفته بود و با پیروزی انقلاب در کنجی به کار آهنگری مشغول است. ماجرا از این قرار است که یک جاسوس(از طرف سازمان سیا) برای پی بردن به محل نگهداری گروگان های لانه جاسوسی که در سرتاسر کشور پخش شده بودند، به ایران آمده است. حال رییس از محمود می خواهد که به او در مقابله با اقدامات خرابکارانه این جاسوس بسیار کارکشته و زیرک همکاری کند.
محمود که از بابت سوءتفاهمی درباره آن پروندهی قبل از انقلاب از استاد خود دلگیر بوده، با توضیح رییس متوجه اشتباه خود می شود و همکاری با او را می پذیرد. آن ها با شماری از جوانهای انقلابی که سابقه مبارزه و زندان قبل از انقلاب داشته اند و اکنون در نهادهایی مثل کمیته انقلاب مشغول خدمتند، یک تیم تشکیل می دهند. در این بین، باهوشترین فرد این گروه، کسی است که علی رغم لحن شوخ و شنگ و ظاهر شلخته خود، بهترین راهنمایی ها و نکته های اطلاعاتی را به محمود می دهد و او کسی نیست جز «جواد»(عنایت شفیعی).
در واقع، سیر داستان از زاویه «قهرمان» فیلم، بر پایه بده و بستانهای اطلاعاتی هوشمندانه بین محمود و جواد است. درست در زمانی که گروه برای رمزگشایی از عملیات و مقاصد جاسوس سیا به بن بست خورده است و جز اسلایدی که بر آن تنها دو کلمه «زمان پیروزی» نقش بسته و یک نقشهی تهران چیزی در دست ندارند، گره اول را محمود می گشاید که با تمرکز روی علامت «V»، متذکر می شود که حرف «V» به عنوان حرف اول کلمه «victory»(پیروزی) در واقع نه فقط زمان پیروزی، که علامت پیروزی هم هست(دو انگشت که با هم عدد 7 یا علامت پیروزی را تشکیل می دهند). سپس اعضای گروه در یک همفکری با کشف ارتباط میان زمان پیروزی و علامت پیروزی متوجه زمان قرار جاسوس می شوند. آن گاه برای یافتن مکان قرار جاسوس، این جواد است که با این جمله کنایه آمیز که «لامصبا(آمریکاییها) اسلایدشون هم مثل خودشون لکه داره»، جمع را متوجه لکه های ظاهرا بی اهمیت روی اسلاید می کند. باز در یک بده و بستان هوشی میان او و محمود، این محمود است که حرف او را روی هوا می قاپد و با انداختن اسلاید روی نقشه تهران و اتصال لکه های ظاهرا بی اهمیت و تشکیل حرف «V»، مکان قرار جاسوس را در پایه این حرف روی نقشه، یعنی بلوار کشاورز کشف می کند.
این جنس از تعامل اطلاعاتی و رابطه هوشی پینگ پنگی بین دو عنصر اطلاعاتی در یک تیم تعقیب و مراقبت، بعدها هم به ندرت در سینمای ایران تکرار شد.
نکته هوشمندانه دیگر در «دست شیطان»، انطباق کارکترها با شرایط واقعی و عینی نیروهای انقلابی در اوایل انقلاب است. به بیان دیگر، صرف این که تیم عملیاتی فیلم آدم های خوب قصه هسند، کامل و حرفه ای تصویر نمی شوند، بلکه به واسطه جوانی و بی تجربگی گاف هم می دهند و از جاسوس حرفه ای رکب می خورند. برای مثال، مزه پرانیهای جواد که بعضا از حد خارج می شود و حالت لودگی پیدا می کند، خشم رییس را به دنبال دارد. همین لودگی در نهایت کار دست او می دهد و این جوان باهوش با واسطه همین نقص توسط جاسوس شناسایی می شود، شناختی که به قیمت جانش تمام می شود.
باز ما تقسیم کار منطقی را بین گروه اطلاعاتی شاهد هستیم که شرایط آنها را به شرایط واقعی یک گروه اطلاعاتی در شرایط انقلاب نزدیک تر می کند. یعنی اگر محمود و در سطحی پایینتر جواد، مغز متفکر گروه هستند، مهدی(حسین خانی بیک) به واسطه فیزیک و تجربه نظامی خود(در نمای معرفی مهدی، او را در حال دادن اموزش نظامی می بینیم)، به همراه دو نیروی دیگر خود بیشتر کار میدانی و عملیاتی انجام می دهد. رییس هم کار نظارت و هماهنگیهای گروه را انجام می دهد. بگذریم از این که فیلم به خوبی مظلومیت و فقر امکانات در کار اطلاعاتی در اوایل انقلاب را نشان می دهد که تیم تعقیب و مراقبت، در بزنگاه کار تیم عملیات را هم انجام می دهد و مغز متفکری چون محمود است که اسلحه به دست می گیرد و در صحنه آخر جاسوس را هدف قرار می دهد.
علی ایّ حال، «دست شیطان» به عنوان اولین فیلم «پلیسی-جاسوسی» سینمای ایران از آزمون استانداردهای سینمایی(بنا بر ساختار و امکانات سینمای ایران در سال 60) سربلند بیرون آمد و حتی امروز، در سال 96، هم تجربه دیدن ان خالی از لذت نیست، به ویژه از باب یادآوری این که، فیلم خوب ساختن الزاما محتاج کمک های میلیاردی فارابی و رانت فلان سازمان بهمان نهاد نیست، و با کاربلدی و در عین حال کم ادعایی می توان سینمای داستانگوی جذاب خلق کرد، کما این که نادر ابراهیمی و «حسین زندباف» موفق شدند در شرایط بحرانی کشور در سال 60 چنین تجربه ای را صورت دهند و البته از همراهی عوامل خوب و توانای سینمای وطنی هم بهره ببرند.
حسین زندباف، از اساتید تدوین سینمای ایران با همین تجربه، ثابت کرد که مدیوم سینما را خوب می شناسد و بر فن سینما مسلط است و چه حیف که چنین مهره کاربلدی در سینمای ایران که می توانست در کنار فیلمنامه نویسان توانا آثار ماندگار بیشتری خلق کند، خط کارگردانی را چندان جدی نگرفت.
اما باید به بازی های این فیلم هم اشاره کرد. زنده یاد هادی اسلامی مثل همیشه تصویر پرقدرتی از کاراکتر ارایه می دهد و به خوبی نقش یک مامور اطلاعاتی کارکشته و در عین حال محرومیت کشیده را مجسم می کند. هادی اسلامی استاد تصویر کردن پرسوناژ «مرد» مقتدر، رنج کشیده و استوار در سینمای ایران بود که اوج هنرنمایی او را در فیلم «سرب» مسعود کیمیایی هم شاهد بودیم و این ناخرسندی بزرگی برای سینمای ایران بود که چنین استادی را خیلی زودتر از آن چه که باید از دست داد. عنایت شفیعی در تصویر کردن جوان انقلابی که هم محنت فقر را کشیده و هم رنج زندان شاهی را چشیده، و حال با یک جاسوس کارکشته و عامل سیا در حال شطرنج اطلاعاتی است، خوش می درخشد و لحن شوخ و شنگ و بازی سرخوشانه او بیشترین کمک را متعادل شدن فضای خشک و جدی کار اطلاعاتی در فیلم انجام داده است.
اما بازی «آرش تاج» در نقش جاسوس هم نقطه اوج کارنامه بازیگری او تا به همین امروز مانده است. چشمان سبزرنگ و نگاه باهوش و سرد او، به خوبی درایت اطلاعاتی و همزمان بی رحمی مخوف و خونسردانه شخصیت را برجسته می کند. شخصیت جاسوس در دست شیطان شاید بی اغراق اولین نمونه از یک «بدمن» پخته و پرورده در سینمای ایران است که بعدها هم چندان تکرار نشد. شاید فقط «میشل گنج بخش»(آتیلا پسیانی) در فیلم «روز شیطان»(بهروز افخمی) توانست این تجربه را تکرار کند.
به هر روی، «دست شیطان» همچنان بعد از 26 سال یک تجربه سینمایی قابل توصیه برای علاقه مندان سینمای ایران است، چرا که قطعا می توان «به یک بار ارزیدن تماشای آن» را برای طیف گسترده ای از مخاطبان فیلم ایرانی تضمین کرد.